بیخوابى

اینجا گیلاوند ساعت ٤ صبح و من زیر پتو بیخوابی زده به سرم و نشخوار خاطرات رو میکنم...

بچه ها هرکدوم خاطره ای از فضا و خل و چل بازی هاشونو تعریف کردند...

تمام مدت حال و هوای هالیکارناس و نور آبییش، خرگوشی که از تو کلاه در اومده بود و... تو سرم مرور میشد...

دلم یهو هواش رو میکنه...

همه چی هم برای من و هم برای اون خوبه فقط یه وقتهایی نمیدونم با حس دلتنگی چکار کنم...

داره کم کم خوابم میگیره.

١٤ فروردین هم گذشت...

من و تو دو تا پرنده .. تو قفس زندونی بودیم 

جای پر زدن نداشتیم .. ولی آسمونی بودیم 

ابر و بارون‌و می‌دیدیم .. اما دنیامون قفس بود 

چشم به دوردستا نداشتیم .. همینم واسه ما بس بود 

اما یک روز اونایی که .. ما رو با هم دوست نداشتن 

تو رو پر دادن و جاتم .. یه دونه آینه گذاشتن 

من خوش‌باور ساده .. فکر می‎کردم رو‌به‌رومی 

گاهی اشتباه می‌کردم .. من کدومم تو کدومی 

با تو زندگی می‌کردم .. قفس تنگ و سیاه‌و 

عشق تو از خاطرم برد .. عشق پر زدن تا ماه‌و 

اما یک روز باد وحشی .. رویاهام‌و با خودش برد

قفس افتاد و شکست و .. آینه افتاد و ترک خورد

تازه فهمیدم دروغ بود .. دنیایی که ساخته بودم

دردم از اینه که عمری .. خودم‌و نشناخته بودم

تو تو آسمونا بودی .. با پرنده‌های آزاد

من تن‌خسته رو حتا .. یه دفعه یادت نیفتاد

حالا این قفس شکسته .. راه آسمون شده باز

اما تو قفس نشستم .. دیگه یادم رفته پرواز


چرا؟؟؟

راستی این همه سال چرا من و تو هیچ وقت برف بازی نکردیم؟!...

روزم رو با این آهنگ  به شب رسوندم...

نمیدونم شاید اصلن موضوع مهم و جدی نباشه و با اینکه دوستهای خوبی دارم  ولی امروز کاملا احساس تنهایی و درموندگی داشتم...

روزم رو با این آهنگ  به شب رسوندم...


دل ِ دیوونم ازتو ... تنها نشونم ازتو

یه عکس یادگاری ... که خودتم نداری

شده رفیق شبهام ... وقتی که خیلی تنهام

میگیرمش روبرو ... بازم میشی آرزو

وقتی تورو ندارم ... وقتی که بی قرارم

چشامو باز میبندم ... شاید بیای کنارم

داره بارون میباره ... اما چه فایده داره

وقتی تورو ندارم ... که بشینی کنارم

چشامو بازمیبندم ... به گریه هام میخندم

تو رو صدا میزنم ... شاید بیای دیدنم

یه عکس یادگاری ... شده رفیق شبهام

میگیرمش روبرو ... وقتی که خیلی تنهام

چشامو بازمیبندم ... به گریه هام میخندم

رفیق خستگی هام ... باز به تو دل میبندم   


ولنتاین!!!

موندم امسال ولنتاین برای خودم چی بگیرم که سورپرایز شم؟!:)

خوشبختم...

من خیلى خوشبختم ...

فقط دلم خیلى گرفته...

هر روز یک چیز تازه...

خسته شدم...

ولی با وجود این بازهم خوشبختم...

خدایا شکرت...

انتظار بارون...

مدتها بود انتظار این بارون رو میکشیدم...

به خاطر خودم...

بخاطر اون شمعی که قرار بود تو این هوا روشن بشه...

بخاطر حس خوب دوست داشتن...

به خاطر یاداوری روزی که مهربونی اون رو دور حوض هتل ارم دیدم،بارونی که باعث شدمحبتش تو دلم بشینه و بشه تنها چیزی که تو این دنیا میخواستم ...

بخاطر حس خواستن و خواسته شدن...

بخاطر بودن توی بغلی که با تمام وجود عاشق تک تک سلولهاش بودم،عاشق بوش، گرماش،چشاش، لباش،اداهاش حتی سوراخ دوم نافش...

بخاطر یاداوری خاطرات خوب سفر که تا کجا تو اب بودیم و خوش و مست و بیخیال همه دنیا...

 بخاطر اون...

بخاطر...

ولی به قول خودش حیف که همه چى وقتی اتفاق می افته که خیلی خیلی دیر شده...