اخرین دیدار

 ما از هم امروز کامل جدا میشیم .این اخرین دیداره....

گذر زمان  ظاهرا ادمارو  بی اهمیت میکنه در حدی که حتی اخرین دیدار هم ارزش یک خداحافظی

 ساده رو نداشت...

امشب

همیشه عدد۳رو دوست داشتم.و احساسم بهش این بود که که عدد شانسمه. ولی امشب در

سه سال و سومین ماه اشناییمون از عدد ۳ بیزار شدم.امشب تمام امیدام ازم گرفته

شد.حتی امشب از به  صدا در اومدن زنگ موبایل هم بیزار شدم.من امشب حتی از خودم و

رفتارهام و دوست داشتنم هم بیزار شدم.دوست داشتنی که   ازار میداده و میده .هیچ

وقت به اندازه امشب احساس خقگی نکردم.من از امشب متنفرم...

خدا جونم امشب ته مونده  امیدم ، نا امیدشد.دیگه ازت فقط صبر میخوام...

اخرین تلاش

دلم برای عشق و احساسی که بینمون بود میسوخت.

دلم برای خودم و خودت میسوخت.

اخرین تلاش رو هم کردم.

اخرین در خواست

اخرین ایمیل

اخرین تلفن

اخرین  اس ام اس

و اخرین دیدار...

ازت خواستم برگردی

گفتم بزار یکبار دیگه به خودمون فرصت بدیم

هردومون عوض شدیم

هردومون قدر لحظه های با هم بودن رو دونستیم

هردومون متوجه اشتباهاتمون شدیم

گفتم نزار این عشق و دوست داشتن زیر سوال بره

فایده ای نداشت

اصرار به جدایی داشتی

نخواستی

حالا دیگه دلم نمیسوزه.

من همه تلاش و اخرین تلاشم رو برای ما بودن کردم.

 تو نخواستی...

 

 

تاسف

دیشب مادر یکی از دوستان فوت کرد وما رفته بودیم منزلشون.راستش اشنایی با متوفی نداشتم.موقع برگشت رفتیم که با شوهر مرحومه که یک اقای حدودا ۷۵،۸۰ ساله بودخداحافظی کنیم.طفلکی خیلی داغون بود.همه میگفتند مثل دو کبوتر عاشق بودند باهم. پیر مرد بیچاره داشت دق میکرد شعر میخوند برای از دست رفتش و به همه میگفت لطف کردین که اومدین و دارین به یک دلسوخته دلداری میدین.میگفت کبوترم رفت.پرگشیدو رفت.منو تنها گذاشت و... نمیدونم چرا اینقدر منقلب شدم.تصور  اینکه دو نفر تا این سن اینقدر عاشق باشند خیلی قشنگ بود برام.هی تو ذهنم میومد که ایا کسی که منو دوست داره هم از رفتن من اینقدر متاثر میشه یا نه؟...

میدونید به این فکر کردم که چقدر خوبه که ما ادما از لحظه لحظمون برای نثار کردن عشقمون به دیگری استفاده کنیم.چقدر زندگی قشنگ میشه زمانی که خودت رو وقف معشوقت کنی.کاش هیچوققت قهر دعوایی وجود نداشت و میشد همیشه مثل دوتا کبوتر عاشق زندگی کرد...

یاد گرفتم

امشب ۴ماه  که ما دیگه ما نیستیم.به زندگی جدیدم عادت کردم.ولی ذره ای از عشق و احساسم کم نشده.توی این مدت خیلی اعتقاداتم تغییر کرد خیلیهاش زیر سوال رفت، خیلیهاش بهتر شد و خیلیها  بدتر.شاید خیلی ها بگند ۴ماه که زمان زیادی واسه تغییر نیست.ولی برای منی که ۴ما نشستم و فقط فکر کردم و از واقعیتها فرار نکردم و سرم رو برای فراموشی گرم نکردم خیلی زمان زیادی بود .۱۲۲روزی که از ادما فرار میکردم تا خودم رو پیدا کنم.خیلی چیزها فهمیدم و یاد گرفتم.

یاد گرفتم که هیچ کی جز خودم نمیتونه بهم کمک کنه و تا وقتی که خودم نخوام نمیتونم زندگیم رو تغییر بدم.

 

صبور تر شدم.

فهمیدم که مثل همیشه هر چیزی که میخوام رو نمیتونم داشته باشم.هستند چیزهای دست نیافتنی.در واقع زندگی همیشه اونجوری که من دوست دارم پیش نمیره و روی دیگه ای هم داره.

یاد گرفتم که بیشتر دوستها فقط دوست نما هستند و از اینکه تو ومشکلات تورو سوژه بکنند تا یک سرگرمی داشته باشند لذت میبرند و هیچ کس واقعا از سر محبت و لطف برات کاری انجام نمیده و همه فقط به فکر خودشون و تفریح خودشونند .در نتیجه

یاد گرفتم که از هیچ کس هیچ توقعی نداشته باشم.

یاد گرفتم که به حرفهایی که دیگران  به عنوان دوست میزنند و یا از طرف مقابلم میگند توجهی نکنم چونکه اون حرفا برداشت اوناست و یا اینکه در واقع یک بهونست واسه ساختن اون سوژه هه.

یاد گرفتم که مسایل و مشکلاتم رو برای خودم نگه دارم و فقط فقط خودم یا حلشون کنم و یا باهاشون کنار بیام.

یاد گرفتم که اگه خدا نخواد یک کاری انجام بشه اون کار انجام نمیشه و اون موقع است که باید یک فکر دیگه ای به حال خودمون و زندگیمون بکنیم.

یادگرفتم که دور از معشوق ولی به یاد اون میشه روزها و شبهارو سپری کرد.

ایمان اوردم که هیچ چیز و هیچ کاری نمیتونه باعث بشه که ذره ای از عشق عاشق واقعی به معشوقش کم شه.اگر خلاف این باشه اسم اون عشق نیست.

یاد گرفتم در مقابل خیلی از ناملایمتیها فقط سکوت کنم و صبور باشم و تحمل کنم.

یاد گرفتم که برای تداوم یک رابطه ،انعطاف پذیری و گذشت و درک متقابل حرف اول رو میزنه.چیزی که ما نداشتیم.

یاد گرفتم که برای داشتن یک رابطه خوب باید خیلی وقتها چشمهارو در مقابل بعضی چیزها ببندی.

یاد گرفتم...

 اما تو

ازم خواسته بودی بعد از گذشت  ۲و۳ هفته از احساس اون شبی که باهات حرف زدم بگم

اون شب خیلی خوشحال بودم که بعد از ۳ماه انتظار دارم صدات رو میشنوم ولی از یک طرف هم علت اون بغضا این بود که یاد این میوفتادم که رابطمون چی بود و چی شد.این اذارم میداد که مایی که همه چیزمون مال هم بود الان ببین به کجا رسیدیم که بعد از ۳ماه فقط میتونیم یک ساعت صدای هم رو بشنویم.ولی در کل بعدش احساس بدی نداشتم و یکمی ارومتر شده بودم.

اما روزی که دیدمت ،هیچ گونه امادگی نداشتم.و اون ۳ماه فکر میکردم که اگه یکروزی ببینمت  کمی خصوصی تر و  با امادگی قبلی میبینمت.اون روز راستش یکمی .ظاهرت،، رفتارت،و بوی ادکلنت برام نا اشنا بود .همش تغییر کرده بود. اون موشی که من میشناختم نبودی.با این حال از دیدنت خیلی خوشحال شدم و کمی از دلتنگی در اومدم.و لی احساس کردم که اخرین دیدارمون بود.

و اما خودم:

زندگی ادامه داره و من دیگه تنهاییم رو دوست دارم.نباید فراموش کنم که تا شقایق هست زندگی باید کرد.